دلتنگ دعای ندبه
khatfarhangi khatfarhangi | دوشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۷ ب.ظ
دلتنگ دعای ندبه:
شب جمعه بود، حدود ساعت 11 شب بود که عباس به خانه رسید.
گفتم چرا دیر وقت به سمنان آمدی؟ گفت جاده خیلی شلوغ بود.
بعد از صرف شام استراحت کرد، صبح برای نماز صبح بیدارش کردم
نمازش را خواند و خوابید، یک ساعت بعد بیدار شد، گفت دیر شد...
بهش گفتم یک بار نماز خواندی، به من گفت دعای ندبه را میگم. گفتم
الان دیر شده امروز را صرف نظر کن، او دلش طاقت نیاورد، سریع لباس
را پوشید و از خانه بیرون رفت.
- ۹۷/۰۵/۰۸