جوان مومن متعبد انقلابی عباس دانشگر

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جوان مومن انقلابی» ثبت شده است

خاطره 30

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 30

عباس با شور و شوق خاصی در دوره‌های آمادگی برای اعزام شرکت می‌کرد. هرچه اساتید می‌گفتند یادداشت می‌کرد و زیاد سوال می‌پرسید. در کلاس‌ها حتی یک دقیقه هم او را آرام نمی‌دیدی. دغدغه این را داشت که استاد بیش‌تر درس بدهد و او بیش‌تر یاد بگیرد. از بقیه هم می‌پرسید تا درباره موضوع درس چیزی فراتر از آن‌چه که گفته شده بود بداند. یکی از ویژگی‌های خوبش این بود که اگر مطلبی را نمی‌دانست، راحت می‌گفت نمی‌دانم! این شاخصه افرادی است که روحشان درجات بالایی از معرفت را چشیده باشد. وجود این شاخصه در عباس  در این سن و سال مرا به وجد می‌آورد. همین ویژگی‌ها بود که علاقه مرا به عباس بیش‌تر و بیش‌تر می‌کرد. دوره‌ها را که گذراندیم قرار شد تا در ایام عید نوروز اعزام شویم. اکثر افراد دوست دارند که در این ایام در کنار خانواده باشند اما عباس وظیفه‌اش را خوب می‌شناخت.

نقل از:

حسین جوینده-همرزم شهید

کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

خاطره 29

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۶ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 28


نیمه‌شب هم که به او زنگ می‌زدی پاسخگو بود. شبانه‌روزی کار می‌کرد. پروژه‌هایی که احتمال زمین خوردنشان بود را نجات می‌داد. ما هم این را فهمیده بودیم و کارهای سخت را به او می‌سپردیم. پیگیر بود و دلسوز و دغدغه‌مند. توقعاتش از خودش خیلی بالا بود و تلاش می‌کرد تا بتواند به خواسته‌هایی که از خودش داشت پاسخ بدهد!

نقل از : حسین جوینده-همرزم شهید

                                                            کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

خاطره 28

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 28

یکی از بچه‌های آرپی‌جی‌زنِ نبل و الزهرا حلقه‌ای به عباس داده بود. عباس هم دستکش‌هایش را درآورده بود و به او هدیه کرده بود. دستکش‌های عباس، دستکش‌های مخصوصِ نظامی و گران‌قیمت بودند. این هدیه دادن و هدیه گرفتن، دو روز پیش از شهادتش اتفاق افتاد. به عباس گفتم:«این دستکش قیمت کمی نداره، راحت دادیش به این بنده خدا؟» گفت:«من شاید دیگه این‌جا نیام ولی این رزمنده شاید تا چند سال این‌جا بمونه؛ این دستکشا بیش‌تر به دردش می‌خوره.»

نقل از:

حسین جوینده-همرزم شهید

کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

خاطره 27

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۴ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 27

یادم نمی‌رود شبی را که از آمدنش ناامید شدیم. بغضی تلخ گلوهایمان را می‌فشرد. نگاه‌هایمان دور تا دور منطقه را می‌گشت تا شاید نشانی از عباس بیابد. بی‌تاب بودیم اما از عباس خبری نمی‌رسید تا آبی باشد بر آتشِ بی‌تابی‌مان. صبح جمعه، بیست و یکم خردادماه بود که نیروهایی برای تفحص جلو رفتند. وقتی پیکر عباس را بازگرداندند دیدیم که خون، صورتش را خضاب کرده است. آری! روح عباس به دیدار خدا رفته بود، خونش خاک حلب را رنگین کرده بود و جسمش آمده بود تا آتش جانمان را شعله‌ور کند. عباس را که دیدیم فهمیدیم، وقتی روحش پروانه‌وار رو به آسمان می‌رفت، شمع جسمش آرام و بی صدا می‌سوخت...

نقل از:

حسین جوینده _ همرزم شهید

کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

خاطره 26

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 26 

در زمینه خبرنگاری و تصویربرداری هم وارد شده بود! برایم جالب بود. دفاع شخصی هم کار می‌کرد وحتی مدرکش را هم گرفته بود. از هرکسی چیزی یاد می‌گرفت. دوست داشت خودش را از همه نظر تقویت کند و بهترین باشد. طبیعی بود که چنین کسی جز به بهترین نوع پرواز به آسمان، راضی نشود.

نقل از:

حسین جوینده-همرزم شهید

کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

خاطره 25

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۲ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 25

او آن‌قدر رشد کرد که دیگر می‌شد گفت که می‌تواند گلیمش را از آب بکشد. بعدها نه فقط گلیمش را از آب کشید، که رختش را از آسمان هم بالاتر برد. هرچه می‌گذشت بیش‌تر به او علاقه پیدا می‌کردم. شاید همین علاقه بود که باعث می‌شد شبی که نمی‌دانستیم عباس شهید شده یا نه، از سخت‌ترین شب‌های زندگی‌مان باشد. ما بی‌خبر از او در مقر بودیم. برای جلوگیری از پیشروی دشمن رفته بود. این تنها چیزی بود که می‌دانستیم. همه نگران عباس بودیم. غروب روز پنج‌شنبه فرارسید. هر لحظه فکر می‌کردیم که عباس الان از راه می‌رسد. شب که پهنه آسمان را پوشاند، بی‌قراری ما هم بیش‌تر شد. چشم‌انتظارش بودیم. گاهی می‌آمدیم بیرون مقر تا شاید عباس را ببینیم که از دور می‌آید. گاهی هم با صدای در از جا می‌پریدیم که یعنی عباس آمد... اما این حال تا صبح ادامه داشت. بی‌تاب‌تر شده بودیم. دل‌هایمان آشفته بود و چهره‌هایمان غمگین.

نقل از:

حسین جوینده-همرزم شهید

کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

خاطره 24

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۲ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 24

یک‌بار با حالت خستگی پیش من آمد و گفت:«حسین! یک ساعت و نیم دویدم» خیلی تمرین می‌کرد. گاهی که از کنار میدان صبحگاه رد می‌شدم او را در حال تمرین می‌دیدم. این‌طور نبود که تمریناتش را رها کند یا مدتی انجامشان ندهد. فکر نمی‌کردم این‌طور باشد! این روحیه عباس برای من جالب بود. من هم هرچه که می‌دانستم به او یاد می‌دادم.

نقل از:

حسین جوینده-همرزم شهید

کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

خاطره 23

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 23

خودش فنون مربی‌گری را می‌دانست و بنابراین آن‌چه را که به او می‌گفتم رعایت می‌کرد. گفته بودم:«ورزشو از روزی پنج تا ده دقیقه شروع کن و هروقت خسته شدی بایست. روزای اول باید بدنت به ورزش عادت کنه. نباید برنامه سختی داشته باشی که بری دیگه پیدات نشه!» بیهوده ادعا نمی‌کرد! دقیقا همانطور که گفته بودم ورزش را شروع کرد. برنامه‌ها را انجام می‌داد و نتیجه‌اش را با جزئیات به اطلاع من می‌رساند. آن اوایل می‌گفت وقتی می‌دوم پهلوی سمت راستم درد می‌گیرد. برایش توضیح می‌دادم که هروقت این اتفاق افتاد، با آرامش بیش‌تری به ورزش ادامه بده و بعد از مدتی این مشکل رفع و استقامتت بیش‌تر می‌شود. به او می‌گفتم اگر این روند را ادامه بدهی، راحت می‌توانی یک‌ساعت بی‌وقفه بدوی. بعد از مدتی می‌گفت:«می‌خوام دستامم قوی بشه.» قانع نمی‌شد و دوست داشت دائما پیشرفت کند.

نقل از:

حسین جوینده-همرزم شهید

کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

خاطره 22

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۰ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 22

آتش را خاموش کردند و چهار پیکر را با کمک نیروهایش از ماشین نیم‌سوخته بیرون آوردند. عباس متوجه شد که ماشین دیگری در تیررس دشمن است و هر لحظه امکان دارد که موشک دوم، دومین ماشین را هم نشانه بگیرد. کسی جرأت نمی‌کرد به ماشین نزدیک شود. دشمن از دور منطقه را دیده‌بانی می‌کرد. همه منتظر بودند تا ببینند چه کسی شهامت آن را دارد که پا جلو بگذارد. هنوز عرق خاموش کردن آتش ماشین اول بر پیشانی عباس خشک نشده بود که برای خارج کردن ماشین دوم از تیررس دشمن پیش‌قدم شد. یکی از نیروهای عباس وقتی شجاعت او را دید خودش به سمت ماشین رفت و آن را از تیررس دشمن خارج کرد.


نقل از :

حسین جوینده-همرزم شهید

                                     کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi

تک تیرانداز

khatfarhangi khatfarhangi | يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۰۹ ق.ظ

#هر_پگاه_یک_پیام 21

قناسه را به دست می‌گرفت، پشت خاکریز می‌نشست و منتظر می‌ماند تا تکفیری‌های النصره در تیررس او قرار بگیرند. در جنوب شهر حلب و در منطقه القراصی بودیم. تیراندازی را به محض این که دشمن در تیررس قرار می‌گرفت، شروع می‌کرد. با خودم می‌گفتم در این چند روزی که ما در منطقه هستیم، نیروهای تکفیری جرأت سر بلند کردن نخواهند داشت!


نقل از:

حسین جوینده-همرزم شهید

                                       کانال جوان مومن انقلابی

  • khatfarhangi khatfarhangi